مدح و ولادت امام حسین علیهالسلام
خانۀ شیـر خـدا امشب پُـر از نـور خـداست الـبـشـاره لـیـلـۀ مـیـلاد مـصـبـاح الـهـداست بر سر دوش نـبی، شمس ولایت جـلـوه گر پیش روی فـاطمه، مـرآتِ حـسنِ ابـتـداست فـاطمه آورده فرزندی که در قـدر و جـلال هم محمد هم امیـرالمؤمنـیـن هم مجـتـباست چشم ثـارالـلـهـیـان روشن به میـلاد حـسیـن کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست گـام گـامِ مـقـدمـش، رشک گـلستـان بهـشت عضو عضوِ پیکرش، اوراق صنع کبریاست این همان مصباح دست غیب رب العـالمین این همان قرآن روی قلب خـتم الانـبـیـاست چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه پای تا سر غرق در گلبوسههای مرتضاست با وجـود آنکه نَـبـوَد رحـمت حق را حـدود این نمـای رحـمـت بی حـدِّ ذات کـبـریاست سبط احـمـد، نجـل حـیـدر، آرزوی فـاطـمـه خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین، روح دعاست قـطـرهای از بحـر لطفـش چـشمۀ آب حیات ذرهای از خاک کویش درد عالم را دواست وصف او بـایـد کسی گـویـد که قـرآن آورد مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست هر چه میبینم جمالش را، نبی پا تا به سـر هرچه میخوانم ثنایش را،علی سرتا به پاست هر سری تقدیم جانان گـشت، خـاک پای او هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست هرچه از او خواست ذات پاک حق تقدیم کرد درعوض او ازخدای خویش بگرفت آنچه خواست من نمیگویم، نمیگـویم، خـدا باشد حـسیـن لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد، رواست خـواهـر مـظـلـومـۀ او مـادر آزادگـی است تـا قـیـامـت بر هـمه آزاد مردان مـقـتـداست اصغری دارد که ذبح اکبرش خوانند خـلـق دختری دارد که دست بستهاش مشکل گشاست مادری دارد که در قرآن، خـدا مدّاح اوست مدح او تطهیر و قدر و فجر و نور و«اهلأتی» ست قـامـتـی دارد، قـیـامت گوشهای از سایهاش صورتی دارد که در چـشم محمد دلـرباست بـازویـی دارد چـو بـازوی امـیـرالمـؤمنـین هیبتی دارد که گویی خود علی مرتضاست روز محشر ذکر کـل انـبـیـا یا فـاطمه است فـاطـمـه گوید خـداوندا حسین من کجاست؟ او بُوَد فُـلک نجات و لـنگرش دخـت عـلـی این نباشد کفر اگر گویم خـدایش نـاخـداست شـهـریـار کـشـور دلها «حسین بن عـلی» زادۀ امالــبــنــیـن فــرمــانـدۀ کــل قــواسـت آنچه در عـالـم گنه کار است در روز جـزا گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست گرچه حتی روز محشر چشم زهرا سوی اوست هر شب او واقعه، هر روز او روز جزاست ایـنکه خـنـدانـیـم و گـریـانـیـم در مـیـلاد او میکـند ثـابت، گِـل ما از زمین کـربـلاست آنکه سر سازد نثار دوست، از عالم سر است کشتۀ محبوب را گر کشته پنداری خطاست مرگ در بستر بُوَد بر عاشق صادق حـرام این مـعـمـا را کسی دانـد که با ما آشنـاست شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال زخم ما یاری رحـمت، خون ما آب بقـاست من ز خـون دل نـوشـتـم بـر جـبـیـن آسمان هرکه فانی در ره حق نیست، پایانش فناست قبر: کعبه، رکن: مقتل، تربت عشاق: حِجر مضجع من «مروه» و ایوان عباسم «صفا» ست گو یکی گـردند خـلـقـت از بـرای قـتـل من قـامـتـم تـنـهـا برای خـالـق یـکـتـا دوتـاست آب را بـر روی مـا بـسـتـه نـمـیدانـد عـدو حـنـجــر مـا تـشـنــۀ آب دم تــیــغ بــلاسـت وصل جانان از دم شمـشیـر میآید به دست این همان معـنای رمـز «البـلاءُ لِلولا»ست میثم این مصراع را با خط خون باید نوشت رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟ |